ماهیارماهیار، تا این لحظه: 12 سال و 10 روز سن داره

ماه من ؛ ماهیار جون

28 ماهگیت مبارک

پسر گلم خوشگل دلم بسلامتی 28 ماهگیت مبارک ، خیلی پسر شیطون بلایی شدیی و خیلی زیرک و باهوش ، این ماه دومه که مهد کودک میری دوست داری مهد را ولی وقتی میخوام بیارمت خونه خیلی گریه می کنی همش میخواهی بری دد . خدا نکنه بری بیرون واویلا دارم تا بیارمت خونه . از صحبت کردنت تازگیها یادگرفتی که دست می زنی و می گی دس دس دس حالا برعکس عاشق آهنگ و موزیکی . باید از صبح تا شب دنبالت باشم سر هر کشو ؛کابینت ؛ کمد سر میزنی و هر چی هست می ریزی بیرون . قربون اون ژستته که می خندی در حال آزمایش کردن در حال رفتن به مهد با موهای بلند ..... این شانسی را کسری پسر دایی اش براش خریده . اینجا...
11 شهريور 1393

27 ماهگیت مبارک + ورود به مهدکودک

قند عسل بسلامتی 27 ماه را بسلامتی پشت سر گذاشتی ماشالله کارهات خیلی بامزه شده اند در حرف زدن چندان پیشرفتی نکردی ولی همه چیز را صددر صد متوجه میشی تا تلفن زنگ بزنه اگه خواب هم باشی باید شما جواب بدهید تا میخواهیم بریم بیرون میری اول آسانسور را میزنی و مینشینی روی چله ها تا بیام کفشهات را پات کنم . بسلامتی بعد از اینکه عید فطر تموم شد روز شنبه 11/5/93 تصمیم گذاشتم بزارمت مهد کودک  روز اول یک کم گریه کردی ولی 1 ساعتی موندی روز دوم بهتر بود و روز سوم یک و نیم ساعت خیلی خوب بوده تا حالا ، خدا را شکر این 1 ساعت که نیستی به بیشتر کارم میرسم با ورود به 28 ماهگی بالاخره مهدکودکی شدی ، صبح که از خواب بلند میشی میدونی باید بری مهدکودک...
13 مرداد 1393

26 ماهگیت مبارک

پسر گل مامانی بسلامتی 26 ماه را پشت سر گذاشتی البته ماشالله خیلی شیطون شدی وای کارهات که خیلی بامزه هستند یکروز رفته بودم حمام داشتم موهام را سشوار می کشیم دیدم کشو را باز کردی موپیچ را دستم دادی میگی د یعنی بگیر قربون اون کلماتی که میگی 4 کلمه بیشتر نمیگی ولی بقدر شیرین می گی که دلم ضعف میره خدا کنه زود زبانت باز بشه . فقط با ماشینهات روی مبل و روی شومینه بازی می کنی . دوست هم داری همش بری بیرون هر چی را نگنی دد را خوب ادا می کنی . راستی دوتا از دندونهای کرسیت هم در اومنده بسلامتی 20 دندون دیگه داری دوتا دیگه هم بالا نمایان شده . بهر حال گلکم ، عسلکم 26 ماهگیـــــت مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
14 تير 1393

25 ماهگیت مبارک

گل پسر مامانی ، شیطون و دلربابی مامانی 25 ماهگیت مبارک ،ماشالله خیلی شیطون شدی و اصلا خواب ندازی از صبح تا شب تلویزیون مختص شماست وقتهایی هم که خاموش می کنم یا میزنم کانالی دیگه میایی میگی بریم بیرون در حرف زدن چندان پیشرفتی نکردی هنوز به زبان خودت صحبت می کنی چند کلمه ایی که باز یادگرفتی : جان : این کلمه را در پشت تلفن می گی. تلفن هم که زنگ میخوره اول باید شما حواب بدهید و بعد به من میدی و میگی ( د) یعنی بگیر. بگیر ، به به ، سلام ( سام ) ، تاب تاب عباسی ( سوار تابت که باشی ) میخونم تو هم میخونی ، از 1 تا 5 هم میشماری . دیگه یادم نمی آید . صبح و بعد ازظهر هم باید شما را ببریم بیرون یک دوری بزنی . ...
13 خرداد 1393

تولد دوسالگی

بسلامتی پسر گلم دوساله شد ، وای چقدر زود گذشت بهر حال یک تولد دو نفره من و بابات برات گرفتیم بنا به دلایلی تولد نگرفتم اول اینکه اصلا از تولد سر در نمیاری بازم خدا را شکر مهمون نداشتیم حتی برای چند تا دونه عکس و یک کیک بریدن کاری نبود که نکنی ، بهر حال تولدت مبارک عشقم . امسال کادویی که من و بابات برات خریدیم یک شمایل حضرت علی (ع) بود البته میخواستیم ماشین شارژی بخریم که شما زیاد به اسباب بازی علاقه نداشتید و هر کدام پول گذاشتیم و طلا برات خریدیم .  مامان بابای خودم هم  و هم 200 هزار تومان هدیه به ماهیار جون دادند .   خاله و شوهر خاله  100 هزار تومان، دایی و زن دایی و کسری جون هم بهت تب...
1 خرداد 1393

بیماری اسهال و استفراغ و اولین امپول

روز 5 شنبه صبح که از خواب بلند شدی زیاد روبراه نبودی کمی صبحانه خوردی و دیدم رفتی سر دراور لباسهات و یک پلیور آوردی که تنت کنم فکر کردم میخواهی بریم بیرون یک کم عصبی شدم آخه روز قبلش برده بودمت پارک هنوز 12 ساعتی نگذشته بود ، بعد که پوشیدی آروم شدی و رفتی دراز کشیدی نگو سردت شده بود یک کم هندوانه هم خوردی و بعد بالا آوردی تا آخر شب 3 بار بالا آوردی  بعد از آبی که میخوردی بلا میاوردی و شکمت هم اسهالی شد  تا اینکه صبح جمعه هم بالا آوردی در حد جهش یک کم حالت رو به بهبودی بود  ،بهر حال هم خودم دندونم درد می کرد و هم شما از یک طرف تا بناچار صبح روز جمعه ساعت 9 صبح بردیمت بیمارستان دکتر بهرامی وای چه بیمارستانی مثلا فوق تخصص کودک ...
20 ارديبهشت 1393