ماهیارماهیار، تا این لحظه: 12 سال و 10 روز سن داره

ماه من ؛ ماهیار جون

پسر ناز و خوشگلم ماهگرد سه سال و هفت ماهیگت مبارک

خدا را شکر که نسبتا شیطنتهات کمی کمتر شده و حرف زدنت هم خیلی بهتر شده اما هنوز کماکان لجباز و دایم میخواهی یا سی دی تولد یا پی ام سی ببینی یک مهدکودک خوب هم پیدا کردم یه هفته ایی داریی میری از صبح تا ظهر تا حالا که چشم نزنم خوب بودی . همش دوست داری لباسهای تابستونی بپوشی ب خصوص توی خونه با یک تاپ و شورت که این معضلی برای من شده که حموم که میری هیچی نمی پوشی و بعد سرما خوردگی که الان هم در حال حاضر مریض هستید تا 3 سالگی به اقرار دو بار سرماخورده بودی . ماهگردت مبارک پسرم دیگه نمی نویسم کی عکس میذارم شاید طلسمش شکسته بشود     ...
15 آذر 1394

پسرکم ماهگرد سه سال و 6 ماهگیت مبارک

ا بتدا با کلمه پسر شیطون بلا و جیگر طلا شروع می کنم که چقدر این پسر هزار ماشالله انرژی داره از صبح تا شب راه میره و دایم سی دی تولـــــــــــد ( تبلد ) می بینه و ما از تلویزن بی نصیبیم و در کل به هیچ کاری نمیرسم از صبح دنبال شمام تا شب ، خدا را شکر یه کم شیطنت کمتر شده و حرف زدن کلماتت هم بهتر شده اما از غذا خوردنت که دلم خونه خونه که اصلا غذا نمیخوری برنج که اصلا و ابدا نمیدونم چی بهت بدم یکروز میخوری و روز بعد در حال اعتصابی . دایم هم می گی مامان مامان . هفته دو روز هم نیمه وقت مهد میری بعدازظهرها . انشاله وقت کنم عکسهای این مدت را در پست بعدی میزارم ...
20 آبان 1394

پسر گلم دو تا ماهگردت با هم مبارک

ماهیار شیطون بلا دو ماهگرد سه سال و چهار ماهگی و سه سال و پنج ماهگیت مبارک پ سرم بالاخره از 13 شهریور شروع کردم به پوشک گیری شما همه فرشها را جمع کردم روز اول بازت گذاشتم هی نیگفتی پوتک و دنبال پوشک می گشتی بقیه پوشکها را قایم کردم و سر یک هفته یا گرفتی که باید بری دستشویی و چه موهبتی خدا در حق من کردم که شما را از پوشک گرفتم شب اول یه پوشک آوردی و به بابات التماس می کردی که برات ببند بعد بابات برات بست و تو خوابیدی صبح روز اول که از خواب پاشدی همه را قایم گرفتم و موفق شدم. ای خدا میشه زود بیان بنویسم ماهیار کامل حرف میزنه؟ راستی : خیلی شیطون شدی دیگه مهد هم نمیری یعنی از صبح بلند میشی روی اعصاب و بهم ریختن و ش...
10 مهر 1394

پسر ماهم ماهگرد سه سال و دو ماهگیت مبارک (38 ماهگی )

باز هم پسر تبریک می گم برای ماهگردت وای چقدر روزها زود می گذرد انگار دیروز بود که بدنیا اومدی الان ماشاله برای خودت ماهیار جونی هست فدات بشم که یک لحظه روی زمین نمیشینی از صبح که بلند میشی تا شب دائم در حال راه رفتم و سرک کشیدن با همه چیزی هم کار داری . خیلی مهدکودک هم دوست داری و علاقه هم داری ، الهی بگردم که توی مهدتون نماز میخونی همه عاشقتن کاملن دو رکعت مثل نماز صبح می خونی با اینکه نمی تونی صحبت کنی ولی زمزمه می کنی دو رکعت با چادر و دو رکعت دیگه بی چادر ، بعد قرآن هم با لحن و صوت می خونی الهی قربون اون قد و بالات بشم .
15 تير 1394

پسر گلم ماهگرد 3 سال و 1 ماهگیت مبارک

پسر گلم 37 ماهگیت مبارک ، بسلامتی قدم بر سه سالگی گذاشتی خیلی شیطونی ، بسلامتی مهدکودک هم میری و مربی ات و هم مهدت دوست داری اصلا گریه هم نمی کنی  روزی 4 ساعت و دیگه اینکه موفق شدم دیگه بهت شیشه ندم و بهونه گیری نکردی خدا کنه بتونم از پوشک هم بگیری ، بعد از سه سالگیت بدجوری سرما خوردی که تا حالا نخورده بودی ، خیلی بیشتر به حرفها گوش می کنی ولی هنوز صحبت کردنت فرقی نکرده بیشتر لغاتها را بهت می گم می گی .با این شیطنت نمی دونم چه جوری درس می خوندم بسختی . خدایا زود این پسرمن حرف بزنه . ...
31 خرداد 1394

تولد سه سالگیت مبارک

پسر گلم ، نورچشمم تولد 3 سالگیت مبارک ، نمیدونم از کجا شروع کنم : سال اول تولد خوبی گرفتم با خانواده خودم و ...؟ سال دوم بنا به دلیلی من و بابات برات یک کیک گرفتیم تولد 3 نفره گرفتیم سال سوم ، از زمانی که تو بدنیا اومدی دخالتهای بیجای دیگر که ما نه مهمونی بگیرم نه روزیی بفهیم نه تولد شما که امسال فوق العاده سوت و کور بود حتی یک شمع هم برات روشن نکردیم  .....ازشون نگذرد. اما باباجون وماماجونت هم برای عیدت دوچرخه خریدند هم پول دادند بهت و هم پول برای تولدت دستش درد نکنه ، راستی خودم برات یک کادو خوشگل میخوام بگیرم عزیزمی ،فقط خاله ، پسردایی کسری تبریک بهت گفتند بقیه هم 0000000000 راستی اتفاق...
15 ارديبهشت 1394