27 ماهگیت مبارک + ورود به مهدکودک
قند عسل بسلامتی 27 ماه را بسلامتی پشت سر گذاشتی ماشالله کارهات خیلی بامزه شده اند در حرف زدن چندان پیشرفتی نکردی ولی همه چیز را صددر صد متوجه میشی تا تلفن زنگ بزنه اگه خواب هم باشی باید شما جواب بدهید تا میخواهیم بریم بیرون میری اول آسانسور را میزنی و مینشینی روی چله ها تا بیام کفشهات را پات کنم .
بسلامتی بعد از اینکه عید فطر تموم شد روز شنبه 11/5/93 تصمیم گذاشتم بزارمت مهد کودک روز اول یک کم گریه کردی ولی 1 ساعتی موندی روز دوم بهتر بود و روز سوم یک و نیم ساعت خیلی خوب بوده تا حالا ، خدا را شکر این 1 ساعت که نیستی به بیشتر کارم میرسم با ورود به 28 ماهگی بالاخره مهدکودکی شدی ، صبح که از خواب بلند میشی میدونی باید بری مهدکودک صبحانه ات میخوری و آماده میشی برای مهد .
به قول بابات ماهیار ترم اول مدرسه موشهاست
بابات میگه فردا ماهیار دیکته داره
روز 5 شنبه انشا دارند موضوع انشا: علم بهتر است یا شیشه
روز شنبه 11/5 نویت چکاپ سالانه ات بود پیش دکتر خودت خدا را شکر همه چیزت خوب بود
بهر حال 27 ماهگیــت مبارک شیطونکم
اینم عکسهات ( تازگیها نمیذاری ازت عکس بگیرم تا دوربین را می بینی میخواهی بگیری و به عنوان موبایل ازش استفاده کنی ).
اینم ژستی که با تلفنی که از مکه برات گرفتم و خراب شدی گرفتی
آماده شدیم تا بریم خونه باباجون برای افطاری( هر جا میرفتیم باید بیلچه ات برداری )
میری آسانسور میزنی و منتظر میشی تا بیام کفشهات را پات کنم.
اینجا هم داریم میریم افطاری خونه بابا جون
از این مبل به عنوان سرسره استفاده می کنی تا اینکه پایه مبل بصورتت خورد و زخم شد من دیگه اجازه ندادم بابات این کار را بکنه چون خودت سرسره داری توی اتافت
در هر حال نقاشی کردن
داری به آهنگ مجنونت از معین گوش می کنی
داریم میریم بیرون برای شام این چند شب که تعطیل بود
به صرف پیتزا ایتالیایی که خیلی دوست داشتی
پیچ چرخ گوشت را رفتی توی جای کلید ویترین می کنی ( ماه رمضون از او سر پذیرایی دوید و درب شیشه ای وسط ویترین را شکستی خیلی خدا رحم کرد خودم اونجا بودم رفتم شیشه بر آوردم عوض کرد.)