25 ماهگیت مبارک
گل پسر مامانی ، شیطون و دلربابی مامانی 25 ماهگیت مبارک ،ماشالله خیلی شیطون شدی و اصلا خواب ندازی از صبح تا شب تلویزیون مختص شماست وقتهایی هم که خاموش می کنم یا میزنم کانالی دیگه میایی میگی بریم بیرون
در حرف زدن چندان پیشرفتی نکردی هنوز به زبان خودت صحبت می کنی چند کلمه ایی که باز یادگرفتی :
جان : این کلمه را در پشت تلفن می گی. تلفن هم که زنگ میخوره اول باید شما حواب بدهید و بعد به من میدی و میگی ( د) یعنی بگیر.
بگیر ، به به ، سلام ( سام ) ، تاب تاب عباسی ( سوار تابت که باشی ) میخونم تو هم میخونی ، از 1 تا 5 هم میشماری .
دیگه یادم نمی آید . صبح و بعد ازظهر هم باید شما را ببریم بیرون یک دوری بزنی .
خیلی کلکی ، موقعی که کاری می کنی و از دستت ناراحت می شم میایم صورتم میگیری و ماج می کنی یا اینکه می برمت بیرون یا توی آسانسور ماج می کنی یا تا سرکوچه نرسیدم دین را ادا می کنی یک بوسی می کنی که خستگی از تنم بیرون میره.
امروز روز دوشنبه 12/3/93 است بردمت خودم آرایشگاه ، اول میخواستم آرابشگاه زنانه ببرم که دیدم شلوغ بود به خودم هم وقت داد که روزی دیگه برم ، بهر حال اومدیم یک دوری زدیم و رفتیم آن آرایشگاهی که از عید مد نظر بودم رفتم خدا را شکر سرش خلوت ، یک آهنگی هم گذاشته بود و شما رفتی روی صندلی نشستی و قشنگ موهات هم کوتاه کرد و گاهی خودت تو آینه و مرا میدیدی و شکلک در میاوردی ، بسلامتی هر چی می بردیمت آرایشگاه از بس گریه میکردی نمیذاشتی خوب قیچی بخوره ولی این بار خدا را شکر خوب و قشنگ شد .
قربونت اون نمکت برم نمکیه من .
از روفرشی بعنوان پتو استفاده می کنی ( بقول خودت دک )
آخر شب بابات رفته مسواک بزنه شما هم پشت در دستشویی در حال مسواک زدن
رفتی روی مبل که آجیل برداری
در حال خوردن شیشه
رفتی پشت مبل و در فکر کاری هستی ....