ماهیارماهیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

ماه من ؛ ماهیار جون

یک سری عکس از 24 ماهگی گل پسرم

آماده شدند تشریف ببرند پارک ساعت 12 شب بازی با قوطی کرم و پروژه کرم مالیدن پارک دماوند که با چه مصیبتی بردیمت توی ماشین این تراکتور شارژی را از مکه برات خریدم   ای قربونت برم با پاستا خوردنت در واپسین آخرین ساعتهای 24 ماهگی ...
11 ارديبهشت 1393

علائق و کارهای جدید ماهیار جون در 24 ماهگی

  این پسر خوشگل مامانی عاشق نقاشی ، موزیک و آهنگ و بیرون رفتن می باشد این ژست که در عکس دیده می شود با مداد رنگی ها کسری که خونه شون رفته بودیم برداشت البته رنگهای شاد را جدا کرد و چند تا رنک تیره را زیر مبل برای کسری گذاشت هر چی گفتیم خودت داری اصلا انگار نه انگار تا اومدیم خونه با لباس مشغول نقاشی کشیدن شد . از موزیک و آهنگ نگو یک تلفن اسباب بازی از مکه خریدم دائم دستت و روی آن چنان می زنی که آهنگهای جدید تولید میشه و با یک ماشین که داری آهنگ داره و تازگیها علاقه به حلقه های هوش و آهنگ معین که تو گوشی موبایلم مجنونم را دائم گوش می کنی این همه علاقه به اینها داری بهت می گیم دو کلمه صحبت کن سر بالا می اندازی. از صحبت کردنت:...
27 فروردين 1393

بیست و سه ماهگیت مبارک

حاج آقا کوچولو بعد از اینکه از سفر حج برگشتند بعلت اینکه فوق العاده ددری شده اند ، دو شب بعد از سفر حمام رفتند و بعد از حمام گریه و پافشاری که باید بریم بیرون باباش بردش بیرون یک دوری زد و اومد و از آخر شب سرش شروع شد به گرم شدن و آبریزش بینی تا اینکه روز 6 فروردین تبش زیادتر شد با اینکه براش شیاف میزدم جوابگو نبود صبح روز پنج شنبه بردیمش دکتر بهش شربت و دارو داد هر چی میدادم فایده ای نداشت تبش اصلا قطع نمیشد تا باز همون شیاف برات میذاشتم الحمدلله امروز روز یکشنبه 10 فروردین یک کم بهتر شدی . امشب هم کسری پسر دایی ات اومده بود خونمون ،تا اومد تو دستات باز کردی بغلش کردی و باهاش سرسری کردی خیلی قشنگ البته ما باید میرفتیم ولی اینها پیش...
11 فروردين 1393

خاطرات سفر حج حاجی کوچولو به حج عمره در سال جدید

  روز چهارشنبه به تاریخ 21 اسفند 1392 از منزل ساعت یک ربع به نه آژانس گرفتیم تا با مامان جون و باباجون و دایی مهدی عازم فرودگاه مهرآباد بشیم  البته کسری پسر دایی ( مامان و باباش ) با دایی ام با ساعت پرواز یک و نیم ظهر بود که متاسفانه 4 ساعت تاخیر داشت و بسلامتی بعد از کلی انتظار ساعت 5 بعدازظهر سوار هواپیما شدیم و عازم جده و از آنجا به مدینه تا توی هواپیما رفتیم شما خوابیدید تا 45 دقیقه ایی خواب بودید تا اینکه مهماندار غذاها را گذاشت شما زود بیدار شدید و از بس گرسنه بودید بیدار شدید و غذای که جوجه کباب بود به همراه ماست نوش جان کردید و بعد از غذا خوردن شروع به شیطنت یک کم بیرون را نگاه کردی و بعد آتیش نبود که نسوزنی بماند که جا...
7 فروردين 1393

ماهیار و مسافرت

امروز اومدم تا هم سری به وبت بزنم و هم مطلبی برات بنویسم هزار ماشالله خیلی آرومتر و بهتر شدی و دست به چیزی نمیزنی میدونی یک ماهه دارم خونه تکونی می کنم می گم بیا این طرف و دست نزن گوش میکنی . بسلامتی دندون دوازدهمت هم نیش پایینی از سمت راست زده بیرون . یک خبر خوب که شما از فردا مسافرت نوروزیتون شروع میشه و من و شما و بابا حاجی و مامان جون و 2دایی هات و کسری میریم به سفر حج . حجی که از زمانی که باردار بودم میخواستم برم البته من برای بار دومم میرم ولی شما بار اوله که حاجی میشه البته .... و بابات نمیاد . انشالله به همه خوش بگذرد و سال جدید را با خوبی و خوشی شروع کنند. ...
20 اسفند 1392

بیست و دو ماهگیت مبارک

چقدر زود 22 ماهت تموم شد انشالله همیشه تنت سالم باشه، انگار دو سال پیش بود که هم سرکار میرفتم و هم خونه تکونی و پارسال با تو وروچک کار می کردم البته پارسال بهتر بودی امسال که واویلا ،تا خواب بودی کار مییکردم ولی بو برده بودی که من با نردبان کار دارم برای همین صبحها زودتر از من بیدار میشی نمیدونم والا شب ساعت 11 میخوابی صبح هم ساعت 8 بیداری قبلا تا 9/30 میخوابیدی . بسلامتی بعد از 6 ماه موهات را کوتاه کردیم ولی چیکار که نکردی پارسال که برای اولین بار رفتی آرایشگاه اصلا گریه نکردی دفعه دوم و سوم گریه نکردی و بار چهارم گریه میکردی تا اینکه آرایشگر اومد پشت گوشهات را مرتب کن دستت را زدی زیر ماشین موتراش و پشت گوشت خراب شد به همین خاطر 6 م...
11 اسفند 1392

بیست و یک ماهگیت مبارک

بسلامتی 21 ماهگی هم تموم کردی قربون اون صورتت ماهت برم که تو اینقدر نانازی. هر وقت خوابی انگار دنیا سوت و کور ، ماشالله هزار ماشالله از صبح که بلند میشی تا شب دائم راه میری و بقدری تندتند کلمات نامفهوم میگی که من کیف می کنم (با دستت حالت اشاره می گی بیدان بیدان بده بده بده ، دیگان دیگان دیگان ان دیگان دیگانه که مرا کشته قربون اون مهربونیت )؛ تا ببینم کی صحبت کامل می کنه . از یکسالگی شما ما جای تلفن را انتقال دادیم به جای دیگه و شما بعد از کلی کنجکاوی پیداش کردی و داغونش کردی هر کی زنگ میزنه گریه می کنه قطع نکنه که برای شما چراغ تلفن روشن و زنگ بخوره . تازگیها میری روی مبلهای استیل می شینی روکشهاش را برمیداری کلید لوستر و برقها ...
15 بهمن 1392