ماهیارماهیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

ماه من ؛ ماهیار جون

چند تا عکس و دندون یازدهم

بسلامتی دندون یازدهم از سری دندونهای پیشین پایینی یکی اش در اومد و بسلامتی یازده دندون داری . تازگیها میری سر کمد لباسها هر چی لباس در کمدها است مثل بازار شام وسط پذیرایی می ریزی خیلی بامزه و خوردنی بودی و بهتر شدی با اون لهجه قشنگت که صحبت می کنی . راستی تا یادم نرفته بهر حال افتخار دادی و خودت بعد از 20 ماه تونستی شیشه ات دست بگیری ای قزبونت برم . با سرسره ای که برات خریدم خوب مشغولی و تازگیها با اسباب بازیهات هم بازی می کنی . عاشق تلفن و موبایلی هر جا بری باید یک سری به تلفن و موبایلشون بزنی .     اینجا لباس مامان را برداشتی و سرت می کنی و توی خونه راه میری این هم کروات بابات را برداشتی...
27 دی 1392

بیست ماهگیت مبارک

پسر گل مامانی بسلامتی 20 ماه را پشت سر گذاشتی و داری هزار ماشالله برای خودت مردی میشی چه پسری ، پسر نگو قند عسل ، شیرین ، مهربون ، خوش خنده قربون اون قلب مهربونت برم با اون صحبت کردن نازت که ماما ماما میکنی و تند حرف میزنی که واضح نیست چی می گی هی می گی بیا بیا بیا . دائم میخواهی آهنگ گوش کنی بخصوص pmc دیگه داره حالم بهم بخوره از بس آهنگ گوش میکنی . از بس هر روز و بخصوص شب پشتیهای مبل را پایین می گذاشتی و سرسره میکردی رفتم یک سرسره برات خریدم هی کیف می کنی . پسرکم یلدات هم مبارک امسال هم خونه خودمون بودی هر سال تا شب یلدا برات یک دست لباس می بافتم خیلی هم خوشگل شده بود ژیله ، شلوار و کلاه ولی متاسفانه شلوارش را اندا...
19 دی 1392

عکسهایی از کارهای جدید ماهیار

اینجا داره آهنگ گوش میکنی فقط آهنگ و آگهی های تی وی ، ما جرات نداریم کانال عوض کنیم   اینجا خوابیدنی مشعول تی وی هستی و زیر چشمی نگاه میکنی مشغول پفک خوردنی ای قربونت برم داری فکر می کنی تازگیها یاد گرفتی بری روی میز تی وی و می نشینی میخوابی می ایستی متعجبانه دوربین را می نگاری ...
26 آذر 1392

پسر عسلی مامانی 19 ماهگیت مبارک

پسر ناز مامانی بسلامتی 19 ماه را پشت سر گذاشتی . خدا را شاکرم که چنین پسر عسلی و خوشگل و دلبربا را به ما هدیه داده . 100000000 ماشالله خیلی با مزه ایی عاشق آهنگ و آگهی های تلویزیونی ، کاملا میدوی که من بهت نمیرسم ولی صحبتت در حد چندین کلمه است . بعضی صحبها که زودتر از خواب بلند میشی و میخواهی من هم بلند شم میری عینک و گل سر مرا میاری و میگی د یعنی بگیر. دیروز رفتیم بانک تا دیدی رئیس بانک که خانم بود از سر جاش بلند مثل برق رفتی روی صندلیش نشستی و گوشی تلفن را برداشتی و به زبان هندی دیگان دیگان بور بور آقا اقا کردی که همه کارمندان مشتریا ترا نگاه می کردند و میخندیدند و همه بهت شکلات میدادند. هر جا بر...
14 آذر 1392

یک سری عکس از کارهای جدیدت

ماشالله 10000000000000000ماشالله خیلی انرژی میبری بقدری که واقعا خسته میشی و همش در حال صحبت با گوشی تلفن ، موبایل یا آیفون هستی و به زبان هندی صحبت می کنی خیلی خیلی قشنگ دوگان دوگان الو آقا بوربوربوررررررررررررررررررررر اینجوری و گاهی اوقات ساکت میشی و راه میری و سرتکون میدی یا اینکه اول تلفن را بر میداری و جایی را برای نشستن پیدا می کنی اول صحبت نمی کنی ولی بعد شروع می کنی به صحبت کردن ای وای که من قربونت برم عشقم عاشقه اینی که روی میز بشینی   داری آماده میشی که بری روی میز حباب سازی که از دبی برات خریدیم تا روشن کیف می کنی وقتی خاموش می کنی کاری نیست که نکنی این ه...
3 آذر 1392

تاخیر یکماهه ( عروسی ؛ مسافرت به دبی و سرماخوردگی و واکسن 18 ماهگی)

با عرض پوزش که بعد از یکماه اومدم وبلاگت را آپ کنم و چقدر مطلب نوشتن برام سخته ..... 1- 18 مهرماه به عروسی رفتیم عروسی نوه خاله بابات عروسی خیلی خوبی بود خوش گذشت با اینکه بومهن بود و ماهیار کلی کیف کرد . 2- بعد از عروسی یکی دو روز سرماخوردی که زود خوب شدی . 3- یک روز به عید قربان به همراه بابات به مسافرت 4 روزه به دبی رفتیم وای کاری نبود که نکنی همش دنبالت بودیم  پله ها برقی های پاساژها را زیر و رو می کردی فکر کنم هر شب باید از دست شما سرویس می کردند صد بار هم میرفتی بالا و پایین کمت بود اینقدر خسته میشدی که شب که میخوابیدی تا صبح غلت هم نمیزدی  ولی سفری خوبی بود با اینکه ما که چیزی نفهمیدیم اما شب آخر بابا...
17 آبان 1392

17 ماهگیت مبارک

خدا را شاکرم که خداوند مهربون تو ماه مهربون و خوش خنده را بما داد قربون اون صورت ماهت برم که اینقدر تو نانازی ، گل مامانی هزار ماشالله برای خودش مردی شده خودش لیوان آب را برمیداره آب میخوره هر وقت آبش را خورد به زبان خودش می گه یا حسین بقیه اش هم میریزه روی زمین،  تقریبا غذاش را هم با انگشتای کوچولوش دانه دانه برنج را در دهانش میذاره و مثل گنجشک جیک جیک می کنه وقتی بهش می گم جیک جیک مستون کو ....... به من می خنده. هر وقت آب میخواهی یا کاری داری بهم میگی نانا بهش می گم بگو مامان می گی بابا اینقدر می گه که خدا میدونه . خونه هر کی بریم از در که وارد شده تلفن را برداره کلی با خودش صحبت می کنه به زبان هندی خیلی قشنگخ بیان می کنه فکر ...
10 مهر 1392

سوغاتی های ماهیار

این پسر دلبر مامانی در هفته گذشته سه سوغاتی بهش رسید. پیراهن و شلوار را مامان و بابای ( خودم ) از وان ترکیه براش آوردند باضافه سوغاتی ها که برای من و باباش هم آوردند . دستشون درد نکنه .   دومین سوغاتی را دایی ماهیار ( بابای کسری ) از تبریز براش آوردند دقیقا نمیدونم از کجا آوردند چون از تبریز ، سرعین ، آستارا و بندرانزلی سفر کردند . ممنون این هم سومین سوعاتی که عمه ماهیار براش از مشهد آوردی باضافه نبات زعفران آورده بود دستش درد نکنه . ...
2 مهر 1392