ماهیارماهیار، تا این لحظه: 12 سال و 10 روز سن داره

ماه من ؛ ماهیار جون

یک سری عکس از کارهای جدیدت

ماشالله 10000000000000000ماشالله خیلی انرژی میبری بقدری که واقعا خسته میشی و همش در حال صحبت با گوشی تلفن ، موبایل یا آیفون هستی و به زبان هندی صحبت می کنی خیلی خیلی قشنگ دوگان دوگان الو آقا بوربوربوررررررررررررررررررررر اینجوری و گاهی اوقات ساکت میشی و راه میری و سرتکون میدی یا اینکه اول تلفن را بر میداری و جایی را برای نشستن پیدا می کنی اول صحبت نمی کنی ولی بعد شروع می کنی به صحبت کردن ای وای که من قربونت برم عشقم عاشقه اینی که روی میز بشینی   داری آماده میشی که بری روی میز حباب سازی که از دبی برات خریدیم تا روشن کیف می کنی وقتی خاموش می کنی کاری نیست که نکنی این ه...
3 آذر 1392

تاخیر یکماهه ( عروسی ؛ مسافرت به دبی و سرماخوردگی و واکسن 18 ماهگی)

با عرض پوزش که بعد از یکماه اومدم وبلاگت را آپ کنم و چقدر مطلب نوشتن برام سخته ..... 1- 18 مهرماه به عروسی رفتیم عروسی نوه خاله بابات عروسی خیلی خوبی بود خوش گذشت با اینکه بومهن بود و ماهیار کلی کیف کرد . 2- بعد از عروسی یکی دو روز سرماخوردی که زود خوب شدی . 3- یک روز به عید قربان به همراه بابات به مسافرت 4 روزه به دبی رفتیم وای کاری نبود که نکنی همش دنبالت بودیم  پله ها برقی های پاساژها را زیر و رو می کردی فکر کنم هر شب باید از دست شما سرویس می کردند صد بار هم میرفتی بالا و پایین کمت بود اینقدر خسته میشدی که شب که میخوابیدی تا صبح غلت هم نمیزدی  ولی سفری خوبی بود با اینکه ما که چیزی نفهمیدیم اما شب آخر بابا...
17 آبان 1392

17 ماهگیت مبارک

خدا را شاکرم که خداوند مهربون تو ماه مهربون و خوش خنده را بما داد قربون اون صورت ماهت برم که اینقدر تو نانازی ، گل مامانی هزار ماشالله برای خودش مردی شده خودش لیوان آب را برمیداره آب میخوره هر وقت آبش را خورد به زبان خودش می گه یا حسین بقیه اش هم میریزه روی زمین،  تقریبا غذاش را هم با انگشتای کوچولوش دانه دانه برنج را در دهانش میذاره و مثل گنجشک جیک جیک می کنه وقتی بهش می گم جیک جیک مستون کو ....... به من می خنده. هر وقت آب میخواهی یا کاری داری بهم میگی نانا بهش می گم بگو مامان می گی بابا اینقدر می گه که خدا میدونه . خونه هر کی بریم از در که وارد شده تلفن را برداره کلی با خودش صحبت می کنه به زبان هندی خیلی قشنگخ بیان می کنه فکر ...
10 مهر 1392

سوغاتی های ماهیار

این پسر دلبر مامانی در هفته گذشته سه سوغاتی بهش رسید. پیراهن و شلوار را مامان و بابای ( خودم ) از وان ترکیه براش آوردند باضافه سوغاتی ها که برای من و باباش هم آوردند . دستشون درد نکنه .   دومین سوغاتی را دایی ماهیار ( بابای کسری ) از تبریز براش آوردند دقیقا نمیدونم از کجا آوردند چون از تبریز ، سرعین ، آستارا و بندرانزلی سفر کردند . ممنون این هم سومین سوعاتی که عمه ماهیار براش از مشهد آوردی باضافه نبات زعفران آورده بود دستش درد نکنه . ...
2 مهر 1392

گردش یکروزه و احوالات ماهیار جون

روز سه شنبه بابا مرخصی گرفته بود تا یک گشتی بزنیم ، بعد از صرف صبحانه ، سه تایی یک مسافرت یکروزه به اطراف تهران رفتیم طرفهای آبعلی مابین راه یکجا ایستادیم به نام منطقه لاسم میوه و چایی خوردیم و  بعد تا 60 کیلومتری به آمل رفتیم  و ناهار را رستوران کاچیلا خوردیم و برگشتیم موقع برگشت بعد از لاریجان رفتیم ماهی بخریم همونجایی که همیشه میرفتیم استخرماهی ها را میدیدی کیف می کردی و هی خوابیدی  هر چی خونه نمیخوابی توی ماشین خوابیدی. بعد از یکسال و اندی ماهیار جون را بردم پیش دکترم ( خانم دکتر صافی ) خیلی خانم دکتر مهربونیه واقعا پنجه طلاست ماهیار را بغل کرد اما این پسر امان نمیداد و زود از بغلش اومد پایین .   صبحه...
20 شهريور 1392

16 ماهگیت مبارک

پسر گل مامانی بسلامتی 16 ماهگی را پشت سر گذاشتی ، هزار ماشالله خیلی شیطون شدی هر روز عصرها می برمت پارک البته یک نفری حریفت نمی شم باید بابات هم باشه و دوست داری دائم از پله ها پایین و بالا بری به حدی که اصلا خسته نمیشی فعلا عشقت پله است . روز جمعه نامزدی دعوت بودیم دماوند ( نوه خاله بابات )بقدری شیطون کردی که من و بابات ، عمه و عموت را کلافه کردی به هر حال در حد تیم ملی شیطون می کنی. فقط تونستم همین یک عکس را ازت بگیرم     همش از این اتاق به اتاق کشوها را می ریزی بیرون از اول به آخر انگار کنترات کردی ، دائم میخواهی زیر شیر آب باشی ما جرات نداریم از دست شما دستشویی و حمام بریم اول شما بعدا ما واگرنه گریه ای...
20 شهريور 1392