ماهیارماهیار، تا این لحظه: 12 سال و 9 روز سن داره

ماه من ؛ ماهیار جون

یاد خاطراتی که یکسال گذشت

1392/2/14 1:21
نویسنده : مامان ماهیار
313 بازدید
اشتراک گذاری

پارسال روز 9 اردیبهشت ساعت 30 /14 سرکار بودم بابایی اومد دنبالم تا برم جواب آزمایشم را نشون بدم دکترصافی گفت 10 روزه دیگه بیا برای زایمان طبیعی اومدیم خونه یک هندونه خوردیم با بابایی ، ..... بعد می خواستم برم پیاده روی بابات میخواست بره دماوند که من گفتم بیا بریم برای ماهیار طلا بخریم رفتیم پلاک وان یکاد گرفتیم  یک بستنی هم بیرون خوردیم با بابایی ، بهر حال سبزی خوردن تازه گرفتم اومدم پاک کردم شستم شام هم می خواستم لوبیا پلو بپزم هوس کرده بودم پختم در مرحله دم انداختن بود ،تند تند کارهام می کردم تا برم سریال عشق و جزا را ببینم که دیدم ساعت 45/ 8شب کیسه آبم پاره شد توی آشپزخونه سریع به دکترت زنگ زدیم رفتیم مطب بعد اومدیم خونه رفتیم بیمارستان و تو گل پسر را در ساعت 30/ 12 بدنیا اومدی ، البته بقدری درد داشتم تا زمانی که دکتر اومد بعد سزارین شدم  .( این خاطرات را که می نویسم اشک در چشمانم حلقه زده و از خدا هزار بار سپاسگزارم که این ماه مهربون را به من سپرده ممنونش هستم و نماز شکر برات بجا آوردم در این روز ) چقدر زود گذشت.

این عکس در بیمارستان گرفته شده است


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

maman taraneh
1 خرداد 92 17:27
چه تپلی بودی ماهیار جونم


مرسی عزیزم مواظب خودت باش من همش توی خونه حرف شما را میزنم آخه خیلی سخت بارداری با یک بچه نوپا