بیست و سه ماهگیت مبارک
حاج آقا کوچولو بعد از اینکه از سفر حج برگشتند بعلت اینکه فوق العاده ددری شده اند ، دو شب بعد از سفر حمام رفتند و بعد از حمام گریه و پافشاری که باید بریم بیرون باباش بردش بیرون یک دوری زد و اومد و از آخر شب سرش شروع شد به گرم شدن و آبریزش بینی تا اینکه روز 6 فروردین تبش زیادتر شد با اینکه براش شیاف میزدم جوابگو نبود صبح روز پنج شنبه بردیمش دکتر بهش شربت و دارو داد هر چی میدادم فایده ای نداشت تبش اصلا قطع نمیشد تا باز همون شیاف برات میذاشتم الحمدلله امروز روز یکشنبه 10 فروردین یک کم بهتر شدی .
امشب هم کسری پسر دایی ات اومده بود خونمون ،تا اومد تو دستات باز کردی بغلش کردی و باهاش سرسری کردی خیلی قشنگ البته ما باید میرفتیم ولی اینها پیشدستی کردند درسته بابات بزرگتره ولی بابات مکه نیومده بود که و برای شما هم یک پیراهن آورده بود ، شب قبلش خاله ات بهت 25 هزار تومان عیدی داد ، مامان و بابای خودم هزینه سفر حج شما را دادند که من می گم نه ولی .....
بهر حال من 23 ماه اصلا نذاشتم شما مریض شوید بحق 14 معصوم همه مریضها از بچه ها تا سالمندان را خدا شفا بده .
عزیز گلم 23 ماهگیت هم مبارک .انشالله همیشه سالم باشـی .
موضوع بیرون رفتن شما ، صبح که از خواب بلند میشی میری چادر رنگی مرا میاری دستم میدی تا به مانتو و شلوار و کیف ، اگه بابات باشه به اون گیر میدی هر جوری شده شلوار و کاپشنش را میاری از جالباسی پایین بعد لباسهای خودت ، تازگیها بابات باید تو خونه از دست شما کاپشن بپوشه بابات خیلی گرمایی تا در میاره شروع به گریه ، تا 12 یا 1 نصف شب باید یک دوری بزنی تو کوچه و خیابون
خدایا این دد رفتن زود از سرت بیفته.
آخر شب در حال مسواک زدن
عکسها در ادامه مطلب:
تازگیها یاد گرفتی درب بوفه را باز و بسته کنی
مریض شدی و همش دد با لپ تاپ سرگرمت کردم
الهی بگردم که تو مریضی
با بی اشتهایی و حال نداری یک کم غذا میخایی بخوری و می گی باید مسواکها روی صندلی غذات باشه، نمیدونم به چه فکر میکنی.
غذا که نخوردی ببینیم شبشه ات میخوری.
کسری با تلفن ماهیار بازی می کنه ایشان هم در حال نگاه کردن.